شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست
نگاهت سخت دنبال کسی باشد که دیگر نیست
برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ابری
ته فنجان تو فال کسی باشد که دیگر نیست
خوش و بش کرده ای با سایه ی دیوار وقتی که
دلت جویای احوال باشد که دیگر نیست
چه خواهی کرد اگر هربار گوشی را که برداری
نصیبت بوق اِشغال کسی باشد که دیگر نیست
حواس آسمانت پرت ، روی شیشه های مه
سکوتت جارو جنجال کسی باشد که دیگر نیست
شب سرد زمستانی تو هم لرزیده هر چند
به دور گردنت شال کسی باشد که دیگر نیست
تصور کن برای عید های رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال کسی باشد که دیگر نیست
شبیه ماهی قرمز به روی آب میمانی
که سینت هفتمین سال کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصدساله
اگر بغضت لگد مال کسی باشد که دیگر نیست
چه مشکل میشود عشقی که حافظ در هوای آن
علی یا ایها الحال کسی باشد که دیگر نیست
رسیدن سهم سیب آرزوهایت نخواهد شد
اگر خوشبختی ات کال کسی باشد که دیگر نیست
از میم اول اسمم که مفهومه محبت بود
که حائش از حمایت کسی باشد که دیگر نیست
به میم سومش فکر کن که مفهوم یه مجنون است
که لیلای دلم باید کسی باشد که دیگر نیست
به دال آخر اسمم که معنای دستام بود
دلت دلتنگ دستای کسی باشد که دیگر نیست
درست فهمیده ای هستم محمدی که عشقت بود
همان عالی نسب که محتاج کسی باشد که دیگر نیست
نهمین روز از آذر تولدم بود و رفتی
دلم محتاج کادوی کسی باشد که دیگر نیست
یه قاب خالی از عکسات تو این اطاقم رو دیوار
که در حسرت خنده ی کسی باشد که دیگر نیست
میان این همه پیغام چقدر تاریک است این شبها
دلم در حسرت یک شب بخیر کسی باشد که دیگرنیست...