امشب فراموشت میکنم حتما...
فردا نشود باز چهارخانه بپوشی
و چهارستون بدنم را به لرزه بیندازی..
امشب فراموشت میکنم حتما...
فردا نشود باز چهارخانه بپوشی
و چهارستون بدنم را به لرزه بیندازی..
چه صیامی؟! که ندارم سحری، زانکه مدام-
شب ظلمانی گیسوی تو را می بینم!
چه هلالی؟! که بر هر سو که نگاهی بکنم،
جلوه ی نازک ابروی تو را می بینم!
چه نمازی؟ که سر از سجده اگر بردارم،
جای محراب فقط روی تو را می بینم !
هرکجا جمع پریشان دل مشتاقی هست
عشقبازان سر کوی تو را می بینم !
دلـخسته ام از شـهر نامردی و رندی ها
پایان خوبم باش! مثل «فیلم هندی»ها
کنارم هستی و من با حضورت دل خوشم اما
نمی دانم که می سوزد کجای عده ای دیگر...
جا مانده ام با نقشی از گلهای ِ قالی
با یک سبد سیبی که دارد بوی ِ کالی
فصل ِ درو آمد ولی در کشتزارم
روییده آثار ِ ملخ ها، جای شالی
ما "جشن ِ خرمن" داشتیم،امسال اما
رقصیده قحطی، جای جای ِ این حوالی
تنها سیاهی می شناسم بعد از این من
من؛ دختر ِ استان ِ سرسبز ِ شمالی!
در اضطرابم ...لحظه هایم تلخ ِ تلخند
نگذار دنیای ِ مرا اینگونه خالی
آشفته دل، آشفته سر، آشفته گیسو
می بینی ام با این همه آشفته حالی؟
تنها پناه ِ خستگی هایم...خدایا...
روزی به پایان می رسد این خشکسالی؟!
کسی به نـام من از ساعت جهـان گم شد
همـان دقیقـه کـه پیــدا شـدی سـرِ راهـم
محبوب من
از دوست داشتنم می ترسد
از داشتنم می ترسد
از نداشتنم هم می ترسد
با اینهمه اما
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من می جنگید
و مادرش اگر
بخاطرم
جان ....
من اما
هیچکسش
نیستم
من
هیچکسش هستم .
با آمدنت، دست کشیدم به بر و رو
اصلاح نمودم، ز برم ریش و ز سر مو
با رفتن تو، من شدم آنگونه که امسال
رفته ست فرو، در غم چوچانگ، ارسطو
نمی دانم چه خشخاشی ست در چشمان گیرایت
که مثلش نیست در کشت کشاورزان افغانی!!
من عاشق نگاه رضا خانی توام
دلبسته ی محبت پنهانی توام
سرخی روی گونه ام از بوسه های توست
مانند زعفران خراسانی توام
وقتی که جای پای تو حک روی قلبم است
حس میکنم که قالی کاشانی توام
بر روی گونه ام رژه ی شور را ببین
فرمانروای کشور اشکانی توام
وقتی غزل بنام تو باشد بدون شک...
...من شاعر سلیقه ی ایرانی توام